نوشته شده توسط : غریب

غیر از تو کسی را بخواهم باز بی وفا بگو. 

 

غیر از تو با کسی دیگر دل دادم بازبی وفا بگو.

 

اگر مطمئن نیستی بر سرم بردار خنجر را.

 

با خنده جان ندادم باز بی وفا بگو...........

 

شعر از حاج عبدالقادر

 



:: بازدید از این مطلب : 305
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 26 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

تو در من آن تب گرمي كه آبم ميكند كم كم,

نگاهت نيز چون مستي خرابم ميكند كم كم,

منم آن كهنه ديواري به جا از قلعه هاي سنگ

كه باد و آفتاب آخر خرابم ميكند كم كم...



:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 117
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

تقدیم به بهترینم.....

 

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش

 

 بر من شوق زیستن داد.

 

دلم برای کسی تنگ است که:

 

آفتاب صداقت را به میهمانی

 

 

گلهای باغ می آورد و

 

گیسوان بلندش را به باد می داد و

 

 

دستهای سپیدش را به آب می بخشید

 

و شعرهای خوشی

 

چون پرنده ها می خواند.....

 

تقدیم به کسی که نمی داند چقدر دوستش دارم.....



:: بازدید از این مطلب : 305
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

 

چرا حلقه ازدواج ؟ چرا دست چپ ؟

میدانید چرا حلقه ازدواج را در سمین انگشت دست چپ میگذارند ؟ یونانیها ورومیان باستان معتقد بودند یک

سیاهرگ یا عصب این انگشت را به قلب مرتبط میکند و دقیقا به بخشی از قلب که مرکز احساسات وعواطف است

راه دارد بهمین دلیل اگر حلقه ازدواج در این انگشت باشد شور واحساس عاشقانه همواره جاری خواهد بود.....



:: بازدید از این مطلب : 285
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

شبهاي زمستاني قلبم را چراغي  نيست و ظلمت روحم را،

روشنايي ودر انزواي  تنهائيم كور سوي  اميد را نمي بينم

چه بس شبها كه دلتنگي صورتم  راشسته و خواهد شست

وچه بسيار روزهايي كه بي قرارت بودم ولي ...

غم هجران  لحظه به لحظه به مرگ نز ديكترم خواهد كرد

وهيچ كس راز دلتنگيهايم را نخواهد فهميد وهيچ چيز برلب

نخواهم آوردچرا كه من گر فتار سنگيني سكوتي هستم كه

 گويا قبل از هر فريادي لازم است...



:: بازدید از این مطلب : 330
|
امتیاز مطلب : 106
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 

نباید به خاطر فرو رفتن خار یک رز به دستمان از تمام گلها متنفر باشیم.

کاش میشد پرنده بودیم توی دست آسمون
تا برای هم می ساختیم از پرامون آشیون
من برای تو می ساختم سقفی از بال و پرم
تو می ذاشتی عاشقونه پرتو زیر سرم
تو فقط باید بمونی ای پناه آخرم
تا که پرپر نشه بی تو همه ی بال و پرم
نگو این فقط یه خوابه،منو تو پرنده نیستیم
ما میتونیم از محبت با هم آسمون بسازیم
حتی با دست های خالی با هم آشیون بسازیم

 



:: بازدید از این مطلب : 284
|
امتیاز مطلب : 108
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

دیدار

  چه حس غریبی درآن لحظه بود

                                 که با تو نشستم به گفت وشنود

 ترا دیده بودم پس از سالها

                                  پس از عاشقانه ترینم سرود

چه بیداری خوب رویا وشی          

                                 به خواب خوش دشتها می نمود

 ترا از کجا آن بهار قشنگ         

                                  به مهمانی چشمم آورده بود

 تو مثل شکوفه پر از تازگی   

                                  من اما چو برگی، که افتاده زود

طنین نگاهت.هم آهنگ ساز

                                پر از سوز تار و، پر از شور عود

تو آسوده خاطر از آزار من       

                                من آسوده از، چشم تنگ وحسود

نشستم کنارت، دلم مثل موج

                                گهی در فراز و،گهی در فرود

 نه چشم از نگاه تو دل می برید  

                                نه قلبم رها میشد از تاروپود

 به چشمت که روزی دل از من ربود 

                              رسیدم، ولیکن چه حاصل چه سود

 رسیدم زمانی که دیگر نبود      

                              از آن آتش گرم جز خاک و دود

 سقوط من و رفتن تو به ناز    

                             من از جنس باران تو از جنس رود

 و ای کاش باران که لطفش فزون 

                              غمت را چو گرد از دلم می زدود 



:: بازدید از این مطلب : 212
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

любовь приходит и уходит, а кушать хочется всегда -
креатив      تقدیم با عشق 

تو که بالا بلند و نازنینی.......

تو که شیرین لب و عشق آفرینی.......

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل........

که فردا بر سر خاکم نشینی......



:: بازدید از این مطلب : 185
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

 

بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد…

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!



:: بازدید از این مطلب : 188
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 8 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟

دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی

تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی

كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی

فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد

چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟

 



:: بازدید از این مطلب : 271
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 14 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

                                                                     من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
 



:: بازدید از این مطلب : 291
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 15 مرداد 1389 | نظرات ()