نوشته شده توسط : غریب

 

بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من

 

بیا با من به شهر عشق رو کن خانهاش با من

نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن

دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من

بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم

اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من

نگو دیگر به من اندر دل اتش نمیسوزد

تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من

چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان

چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من

در این دنیای وا نفسای بی فردا

خدایا عاشقان را غم مده شکرانهاش با من



:: بازدید از این مطلب : 234
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 22 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

 

تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز 

دیدن گریهء تمساح محال است عزیز !

 

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست

قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز

 

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن

بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !

 

ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن

فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !

 

ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده

عیب از توست !...ببین ! چشمه زلال است عزیز !

 

دام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی ؟!

امپراطوری تو رو به زوال است عزیز

 

عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده

اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز



:: بازدید از این مطلب : 243
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 22 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

غیر از تو کسی را بخواهم باز بی وفا بگو. 

 

غیر از تو با کسی دیگر دل دادم بازبی وفا بگو.

 

اگر مطمئن نیستی بر سرم بردار خنجر را.

 

با خنده جان ندادم باز بی وفا بگو...........

 

شعر از حاج عبدالقادر

 



:: بازدید از این مطلب : 242
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 26 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

تقدیم به بهترینم.....

 

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش

 

 بر من شوق زیستن داد.

 

دلم برای کسی تنگ است که:

 

آفتاب صداقت را به میهمانی

 

 

گلهای باغ می آورد و

 

گیسوان بلندش را به باد می داد و

 

 

دستهای سپیدش را به آب می بخشید

 

و شعرهای خوشی

 

چون پرنده ها می خواند.....

 

تقدیم به کسی که نمی داند چقدر دوستش دارم.....



:: بازدید از این مطلب : 244
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

تو در من آن تب گرمي كه آبم ميكند كم كم,

نگاهت نيز چون مستي خرابم ميكند كم كم,

منم آن كهنه ديواري به جا از قلعه هاي سنگ

كه باد و آفتاب آخر خرابم ميكند كم كم...



:: بازدید از این مطلب : 285
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

 

چرا حلقه ازدواج ؟ چرا دست چپ ؟

میدانید چرا حلقه ازدواج را در سمین انگشت دست چپ میگذارند ؟ یونانیها ورومیان باستان معتقد بودند یک

سیاهرگ یا عصب این انگشت را به قلب مرتبط میکند و دقیقا به بخشی از قلب که مرکز احساسات وعواطف است

راه دارد بهمین دلیل اگر حلقه ازدواج در این انگشت باشد شور واحساس عاشقانه همواره جاری خواهد بود.....



:: بازدید از این مطلب : 223
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

شبهاي زمستاني قلبم را چراغي  نيست و ظلمت روحم را،

روشنايي ودر انزواي  تنهائيم كور سوي  اميد را نمي بينم

چه بس شبها كه دلتنگي صورتم  راشسته و خواهد شست

وچه بسيار روزهايي كه بي قرارت بودم ولي ...

غم هجران  لحظه به لحظه به مرگ نز ديكترم خواهد كرد

وهيچ كس راز دلتنگيهايم را نخواهد فهميد وهيچ چيز برلب

نخواهم آوردچرا كه من گر فتار سنگيني سكوتي هستم كه

 گويا قبل از هر فريادي لازم است...



:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

                                                                     من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
 



:: بازدید از این مطلب : 228
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 15 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟

دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی

تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی

كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی

فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد

چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟

 



:: بازدید از این مطلب : 211
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 14 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غریب

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 

نباید به خاطر فرو رفتن خار یک رز به دستمان از تمام گلها متنفر باشیم.

کاش میشد پرنده بودیم توی دست آسمون
تا برای هم می ساختیم از پرامون آشیون
من برای تو می ساختم سقفی از بال و پرم
تو می ذاشتی عاشقونه پرتو زیر سرم
تو فقط باید بمونی ای پناه آخرم
تا که پرپر نشه بی تو همه ی بال و پرم
نگو این فقط یه خوابه،منو تو پرنده نیستیم
ما میتونیم از محبت با هم آسمون بسازیم
حتی با دست های خالی با هم آشیون بسازیم

 



:: بازدید از این مطلب : 228
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد